Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 13:20

17
آذر
يك بازی تازه

يك بازی تازه

من با بادبادكم بازی می‌كردم. كبوتر گفت: «چه بادبادك قشنگی داری!»

داستانک: فریبرز لرستانی«آشنا»

 

من با بادبادكم بازی می‌كردم. كبوتر گفت: «چه بادبادك قشنگی داری! یه كم نخش را باز می‌كنی؟» من یه كم نخ بادبادك را باز كردم. بادبادك بالاتر رفت. ابر گفت: «چه بادبادك قشنگی داری! یه كم نخش را باز می‌كنی؟» من یه كم نخش را باز كردم.

بادبادك بالاتر رفت. خورشید گفت: «چه بادبادك قشنگی داری! یه كم نخش را باز می‌كنی؟» من یه كم نخش را باز كردم.

بادبادك بالاتر رفت. آن بالا هی خودش را تاب داد و خندید.

من هم خیلی خندیدم. چون با آنها بازی می‌كردم.

یك بازی تازه.

 

برچسب ها: داستانک، سرگرمی کودک، قصه کودک، داستان کوتاه کودک، قصه بازی تازه تعداد بازديد: 884 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این داستانک چیست؟

فیلم روز
تصویر روز