سیده سارا میرمحمدی؛ کارشناس ارشد روان شناسی عمومی از دانشگاه استانبول
قدم اول: شناخت احساسات
برای کسب آگاهی از اینکه فرزندانمان (چهارسال به بالا) چه تعداد از احساسات موجود در یک انسان بالغ را میشناسند، میتوان یک بازی ساده انجام داد و یا حتی به طرح سوالی ساده بسنده کرد.
هر چه کودک تعداد بیشتری از انواع احساسات را نام ببرد کانالهای احساسی بیشتری در او باز شده است.
به بیان دیگر او شناخت بهتر و دقیقتری از نظام پیچیده احساسات خود دارد و میتواند در موقعیتهای گوناگون آسانتر آنها را کنترل و هدایت کند و یا حتی گسترش دهد.
به طور معمول کودکان میتوانند 3 الی 4 احساس اولیه در انسانها را نام ببرند که عبارتند از خوشحالی، ناراحتی، ترس و خشم.
با فرزندتان از اتفاقی که در شما باعث به وجود آمدن احساس ناامیدی شده است صحبت کنید. جمله را میتوانید اینگونه شروع کنید که من امروز یا (فلان روز) بعد از آن اتفاق (اتفاق پیش آمده را توضیح بدهید) دچار ناامیدی شدم.
کودک شما در آن لحظه واژه ناامیدی و ارتباط آن با اتفاق پیشآمده را در ذهن خود ثبت خواهد کرد و هنگامی که در موقعیت مشابهی قرار بگیرد و احساس مشابهی را تجربه کند از آن استفاده خواهد کرد.
در این مرحله او درمییابد که به آن احساس چه نامی باید بدهد. یکی از راههایی که میتوان بر احساسات تأکید کرد و نه بر اتفاقات، تغییر در شیوه پرسیدن سوالات است.
هنگامی که فرزندانمان از مدرسه بازمیگردند همواره اینگونه سوالات را مطرح میکنیم که تأکید بر اتفاقات دارند: «امروز چطور بود؟» «نمرهات چند شد؟» «آیا به موقع به مدرسه رسیدی؟» و یا اینکه «امروز در مدرسه چه کارهایی کردی؟»
برای کشف و متولد ساختن احساسات در فرزندانمان به جای طرح اینگونه سوالات باید از فرزندانمان بپرسیم که امروز در مدرسه چه احساساتی را تجربه کردهاند.
ممکن است در ابتدا مطرح کردن این قبیل سوالات از جانب شما برای فرزندانتان عجیب به نظر بیاید و یا اینکه اصلاً ندانند در مقابل این سوالات چه پاسخی باید بدهند.
برای اینکه بتوانیم به فرزندانمان کمک کنیم که در پاسخ به این قبیل سوالات راحتتر باشند، میتوانیم سوالات را جزئیتر کنیم و بپرسیم «آیا امروز در مدرسه از چیزی و یا اتفاقی خجالت کشیدی؟» و یا «چه اتفاقی امروز موجب خوشحالی تو شد؟» یا اینکه «آیا امروز در مدرسه اتفاقی افتاد که باعث عصبانیت تو بشود؟» به واسطه اینگونه سوالات نه تنها از جریان اتفاقات روزِ فرزندانمان آگاه میگردیم بلکه در تولد احساساتشان نیز به آنها یاری میرسانیم.
نکته شگفتانگیز در این شیوه برخورد این است که اغلب کودکان احساسات خود را دقیقتر و با جزییات بیشتر توضیح میدهند که خود سبب توسعه روابط والدین و فرزندان میشود.
قدم دوم: پذیرش احساسات
اولین موردی که در این مرحله باید بدانیم این است که در انسان احساسات بد و یا خوب وجود ندارد.
بدین معنی که معیار ارزشی همچون خوب و بد نمیتواند معیار مناسبی برای طبقهبندی احساسات باشد. هر احساسی که از جانب ما به عنوان انسان، چه کودک و چه بزرگسال، بروز میکند احساسی طبیعی است.
تنها چیزی که میتواند نامناسب و غیرعادی جلوه کند، رفتار شکلگرفته از این احساسات است. در حقیقت والدین باید میان احساس و رفتار حاصل از آن احساس در فرزندانشان مرز مشخصی بکشند و سعی در تغییر و ترمیم رفتار حاصلشده داشته باشند و نه انکار ذات آن احساس. به عنوان مثال کودک شما بر سر یک اتفاق از دست خواهر و یا برادر خود عصبانی میشود و او را کتک میزند.
والدین معمولاً با این پرسش که «چرا برادر و یا خواهرت را کتک زدی؟» واکنش نشان میدهند. و یا میگویند «خیلی کار بدی کردی. نباید خواهر و یا برادرت را کتک بزنی» و گاهی حتی در موارد شدیدتر کودک را به خاطر این رفتار تنبیه میکنند.
والدین در اینجا بدون در نظر گرفتن احساسات پنهان در پشت این رفتار، نه تنها کودک را به خاطر این رفتارش سرزنش میکنند بلکه خشم و عصبانیت کودک را نیز نادیده میگیرند و آن را نامناسب میدانند در صورتی که همانطور که گفته شد خشم هم از جمله احساسات طبیعی است که انسان میتواند (و باید) آن را تجربه و البته به روش مناسب ابراز کند. اما راهکار چیست؟
در موقعیت مثالزده والدین ابتدا باید بگویند «میدانم که از دست خواهر و یا برادرت عصبانی شدی و عصبانیت تو یک احساس عادی است اما کتک زدن فردی در موقع عصبانیت کار درستی نیست.»
با گفتن این جمله ما به عنوان والدین به دو هدف تربیتی در ارتباط با احساسات دست یافتهایم: نخست احساس کودک را پذیرفتهایم و دوم میان احساس و رفتار حاصلشده از آن احساس توانستهایم تمایز قائل شویم.
همین دستاوردها در مورد خود کودک نیز صدق میکند: نخست اینکه او درمییابد که در آن موقعیت احساس خشم او نسبت به خواهر یا برادرش طبیعی بوده و در نتیجه درصدد سرکوب آن برنمیآید و دوم اینکه او درک میکند که خطا در شیوه رفتار حاصلشده از این احساس بوده است.
باز هم همان طور که گفته شد بروز رفتارهایی مانند داد زدن، کتک زدن، فحاشی، آسیب زدن به اشیا و یا انسانها در هنگام عصبانیت نادرست است و باید کنترل شود نه خود احساس خشم.
قدم سوم: انعکاس احساسات
زمانی که شما به عنوان والدین احساسات کودک را به او منعکس میکنید در واقع اعلام میدارید که من ابتدا احساسات تو را پذیرفتهام و با انعکاس آن احساس به تو، متوجه احساسات تو نیز هستم.
به طور مثال کودک شما به دلیل اینکه به خواسته خود مثلاً خرید یک اسباببازی نرسیده است به شدت گریه میکند و فریاد میزند.
در ابتدا باید این را بپذیریم که ناراحتی و اندوه برای به دست نیاوردن هدفی، احساسی کاملاً طبیعی است. در عین حال این خود تأییدی بر این نکته است که ما و فرزندمان پذیرفتهایم که ناراحتی احساس بدی نیست و حتی گریهکردن برای بروز احساسات نیز کار بدی نیست.
اولین کاری که باید در این موقعیت انجام داد در آغوش کشیدن اوست و بعد از آرام گرفتن، هم سطح کودک شدن، نگاه کردن به چشمان او و صحبت کردن با او مهمترین قدم است.
برای مثال میتوانید به او بگویید «میدانم که ناراحت هستی (احساس ناراحتی او را به او انعکاس دهید) اما...» سپس موقعیت و دلیل منطقی خود را برای رد درخواست او توضیح دهید.
غالباً والدین به جای پذیرش و انعکاس احساسات کودکانشان از چهار استراتژی معیوب استفاده میکنند:
1. معمولاً والدین دقت و توجه کودک را بههم میزنند و میخواهند ذهن او را به چیز دیگری جلب کنند.
2. در استراتژی دوم والدین به کودکان وعده یک پاداش و یا خود پاداش را میدهند.
3. در این استراتژی والدین به تنبیه کودک میپردازند. تنبیه میتواند شامل تنبیه بدنی و کلامی باشد که هر دو یک نتیجه دارد و آن انکار ذات خود احساس به وجود آمده درکودک است.
4. در استراژی چهارم که به ظاهر منطقی و مفید به نظر میآید والدین از طریق القای منش مصنوعی در کودک سعی در تسلی دادن به کودک دارند.
متأسفانه به کارگیری این استراتژی در میان روابط بزرگسالان نیز به چشم میخورد. برای مثال هنگامی که اسباببازی کودک شکسته و او ناراحت است و گریه میکند، والدین میگویند «ناراحت نباش، گریه نکن.
چیزی نشده است که... این موضوع ناراحتی ندارد، آدم برای شکستن یک اسباببازی که گریه نمیکند. تو الان دیگر مرد شدهای و یا الان دیگر خانم شدهای.»
با گفتن این جملات والدین نادانسته نه تنها به انکار احساسات در کودک پرداختهاند بلکه هویت سنی کودک را نیز زیر سوال بردهاند و سعی دارند تا او را بزرگتر و فراتر از سناش جلوه دهند.
برخورد مناسب والدین
برخورد جایگزین یا رفتار مناسب از سوی والدین در این موقعیت میتواند اینگونه باشد: «میدانم که برای اسباببازی شکستهات ناراحت هستی و باعث شده برایش گریه کنی، ولی میتوانیم با همفکری راهحل مناسبی پیدا کنیم.
حالا بیا با هم اسباببازی را درست کنیم و یا با این تکههای شکسته شده یک اسباب بازی جدید درست کنیم. به نظر تو چی کار کنیم؟»
تا زمانی که ما از این استراتژیهای معیوب استفاده میکنیم در واقع به طور پنهانی این پیام را منتقل میکنیم که نبین، احساس نکن، بگذر، سرکوب کن و نادیده بگیر که همه این معانی خود به تنهایی نقطه شروع بسیاری از مشکلات ارتباطی، اجتماعی و روانی خواهد بود.
نکته مهم این است که انسان تنها میتواند برای رفتارهایش حد و مرز تعیین کند و نه برای احساساتش.