اهمیت توجه به دوران خردسالی
اهمیتی که دوران خردسالی در رشد و تکامل ، سلامت ، یادگیری و سازندگی در تمام طول زندگی دارد موجب تمرکز توجهات و مراقبتهای ویژه به این دوران شده است. بقا، رشد و تکامل شخصیت در اولین سالهای کودکی فرآیندهایی مرتبط و به شدت به هم پیوستهاند که بر یکدیگر اثر متقابل داشته و هر سه تحت تأثیر شیوههای مراقبتی خانواده، دسترسی به منابع و خدمات هستند. بنابراین، هماهنگی و یكپارچگی دربرنامهها و اقدامات به منظور ارتقای سلامت، تغذیه، آب سالم، سلامت عمومی، رشد و تکامل کودک و یادگیری نخستین، حمایت از کودک و پشتیبانی از حقوق زنان، بسیار مهم و اساسی است و بهبود هر کدام از آنها دربهبود وضعیت سایر مسایل اثر متقابل خواهد داشت.
مغز انسان دارای ظرفیت متغیر قابل ملاحظهای است. مدارك زیادی وجود دارد كه دلالت بر خاصیت نوروپلاستیسیتی(انعطاف پذیری) مغز میكند، این بدان معناست كه ظرفیتپذیری مغز در پاسخدهی به تجارب، به طرق مختلف، متغیر است.اكنون با وجود مدارك علمی مشخص شده كه مغز یك موجود ایستا نبوده و ظرفیتهایش به هنگام تولد ثابت نیست، مغز خودش میتواند همزمان در مواجهه با برخوردهای شدید، همخوانی و یا تغییر پیدا كند و یا در پی جبران مسایل برآید.
از نظر علمی این موضوع به خوبی روشن شده است كه سالهای اولیه زندگی در شكلگیری هوش، شخصیت و رفتار اجتماعی، سالهای حیاتی هستند و آثار بیتوجهی اولیه میتواند اختلالات فراوانی را به دنبال داشته باشد. اولین ماههای پس از تولد از نظر رشد مغزی ماههای بسیار حساسی هستند. طی این دوره تعداد سیناپسهای عصبی كه امكان یادگیری را فراهم میكنند بیست برابر افزایش مییابد.
كیفیت تعامل و تجربههای روزمره كودك (سلامت، تغذیه، مراقبت و تحریکات) طی 18 ماه اول زندگی، منجر به دستاوردهایی در زمینه رشد میشود. این جریان برای كودكانی كه در محیط فاقد و یا فقیر از نظر این گونه تعاملها و تجربیات به سر میبرند، میتواند باعث نارساییهای تغییرناپذیر شود.
هرچند رشد مغز در سالهای اولیه زندگی آغاز میشود، ولی استمرار دارد. گرچه هیچ وقت برای مداخله جهت بهبود كیفیت زندگی كودك خیلی دیر نیست، ولی مداخلات اولیه(پیشگیری) چشمگیرترین تأثیرات را بر رشد و یادگیری كودكان دارد.
شواهدی دال بر تأثیر منفی تنش در سالهای اولیه زندگی بر عملکرد مغز وجود دارد. كودكانی كه در ابتداییترین سالهای زندگیشان، تنشهای شدیدی را تجربه میكنند نسبت به همسالانی كه چنین تجربهای ندارند، بیشتر در معرض خطر انواع مشكلات شناختی، رفتاری و هیجانی هستند.
در دوسال اول زندگی، بخش عمدهای از رشد كیفی سلولهای مغزی رخ میدهد كه همراه با تشکیل سیناپسهای عصبی است. در شش سالگی 75% این سیناپسها ایجاد شده است به همین علت فراهم آوردن فرصتها برای تجربیات ادراكی و محركهای پیچیده در خردسالی تأثیری مطلوب بر تواناییهای مختلف یادگیری در سالهای آینده زندگی میگذارد.
نتیجهگیری:
در دهه اول زندگی به خصوص در سالهای اولیه، روند توانایی مغز برای تغییر و جبران سازی، بسیار قابل ملاحظه است. به دلیل تغییرپذیری ظرفیت مغز، والدین و سایر اعضای خانواده، دوستان، مراقبان بچه، معلمان، پزشکان و سایر ارائه دهندگان خدمت ، فرصت دارند تا از ارتقای رشد و تکامل سالم بچهها حمایت کنند.
اما به هنگام بودن حیاتی و تعیین كننده است، هرچند یادگیری و آموزش در سرتاسر زندگی ادامه پیدا میكند، دورههای بهینهای از فرصت وجود دارند.
به طور خلاصه، تمام سلولهای مغز تا هنگام تولد شكل گرفته و طی دو سال اول زندگی بیشتر رشد كیفی سلولهای مغز به همراه شكلگیری اتصالات نرونی صورت میگیرد. بدین ترتیب، با فراهم آوردن فرصتهایی برای تجارب پیچیده ادراكی و حركتی در سنین اولیه، میتوان به نحو مطلوبی بر تواناییهای متنوعی در دورههای بعدی زندگی تأثیر گذاری کرد.
همزمان، جهان در مورد مكانیزمهایی که طی آن عوامل بیولوژیك و محیطی تأثیر عمیقی بر رشد مغز و دستاوردهای رفتاری اعمال میكنند در حال جمعآوری دادههای عمیقتری است. زیربنای این برنامهها، توانمندی خانوادههاست تا اطمینان حاصل كنند كه فرزندانشان نه تنها سالم و با پرورش مناسب به سن مدرسه میرسند، بلكه از نظر ذهنی كنجكاو، به لحاظ اجتماعی با اعتماد به نفس و برای یك عمر یادگیری مجهز به زیرساختارهایی
هستند. دوران اولیه كودك ارزش آن را دارد كه هر دولت مسؤولی در چارچوب قوانین، سیاستها، برنامهها و تخصیص نیروی انسانی بالاترین اولویتها را نسبت به این موضوع مبذول دارد.