اوج هنر يك جراح زيبايی بازسازی است
بوسیدن پای مادر، بهترین شیرینی زندگیام است.
عمل زیبایی یعنی اصلاح یك موقعیت نامناسب در صورت یا هر جای بدن.
نوروز آغاز فصلی است كه خدا به بشر تلنگر میزند
در روزهای جنگ؛ رزمندگان زیادی در آغوشم شهید شدند.
این روزها كه بحث دریافت زیرمیزی ازسوی برخی پزشكان به داغ ترین خبرها تبدیل شده، هستند پزشكانی كه با سفر به مناطق محروم آن هم با تیم و تجهیزات كامل كمر همت برای خدمت به نیازمندان جامعه بستهاند. خوشبختانه اینگونه حركتهای جهادی و منش انسانی سالهاست در بین برخی اعضای جامعه پزشكی كشور شکل گرفته است. ودر سالهای اخیر به دلیل فشارهای اقتصادی ناشی از تحریم و بالارفتن هزینه خدمات پزشكی، این قبیل فعالیت ها ارزش والاتری به خود گرفته است. که مصداق بارز آن عملکرد وزیر بهداشت ،درمان و آموزش پزشکی است .
از این رو ارائه برخی اعمال جراحی بویژه جراحی پلاستیك كه از پرهزینهترین خدمات بخش سلامت میباشد، رفتن به مناطق محروم و حتی انجام عمل رایگان برای افراد نیازمند در پایتخت كاری شایسته قدردانی است. درحالیكه عمل زیبایی بینی در پایتخت و كلانشهرها جزءلاینفک زندگی آنها شده، هستند دختران و پسران و زنان و مردانی كه به دلیل بروز حادثه بخشی از زیبایی خود را از دست دادهاند ولی به علت فقر و محرومیت توان بازیابی زیبایی از دست رفته را ندارند. اما این نارسایی ها از نگاه موشكافانه پزشكان این سرزمین دور نمانده و پزشكانی دریادل حتی اعمال جراحی لوكسی چون جراحی پلاستیك را در مناطق محروم انجام می دهند. دكتر عبدالجلیل كلانتر هرمزی یكی از همین پزشكان بسیجی و جهادگر است.
وی متولد 1337 در رامهرمز است. او اینك فوق تخصص جراحی پلاستیك دارد و رئیس بخش جراحی جمجمه، فك و صورت بیمارستان 15 خرداد در تهران است. او سالها پیش در دوران دفاع مقدس، نامش را میان حماسهسازان هشت سال جهاد در مقابل متجاوزین، ماندگار كرد و امروز باز در میدانی دیگر و در عرصهای دیگر به جهاد میپردازد و از این راه به كسب اهداف متعالیاش نائل میشود. در این مجال، گفتوگوی اختصاصی دنیای سلامت با استاد فرهیخته دكترعبدالجلیل كلانتر هرمزی را خواهید خواند. اما همچون او در این سرزمین كم نیستند؛ پیاده كردن تفكر بسیجی، از پشت خاكریزهای جبهه در زمان جنگ تا سنگر علم و دانش و خدمت به محرومان در دوران صلح، ما را به مصاحبه با او كشاند. اگرچه شلوغی اوقات دكتر كلانتر هرمزی، بارها این مصاحبه را به تأخیر انداخت، اما خوشحالیم كه سرانجام با خلوص و تواضع دكتر، مجال این گفتوگو حاصل شد.
آقای دكترضمن تشكر اگر مایل هستید گفتگو را با چند سوال تخصصی شروع كنیم؛
کمی در خصوص وجه تسمیه «جراحی پلاستیک» توضیح دهید، اینکه این واژه برای اولین بار چه زمانی در علوم پزشکی مطرح و تبدیل به یک رشته دانشگاهی شد؟
این کلمه تاریخ طولانی دارد و اصل آن به یونان باستان برمی گردد. واژه یونانی پلاستیکوس به معنی بازسازی نوسازی، دوباره سازی، به شکل اول در آوردن، زیباتر ساختن و نو ساختن است و به مرور زمان تبدیل به پلاستیک شده است. بنابراین جراحی پلاستیک یعنی چیزی را به شکل اول، زیباتر و نوتر درآوردن.
چه کسی واقعا به جراحی پلاستیک یا زیبایی نیاز دارد؟ آیا این عطش یک نیاز طبیعی تلقی میشود؟
به نظر من 60درصد عملهای زیبایی عطش کاذب است و یک خود کم بینی است. همیشه به بیماران خودم میگویم به انسانهای موفق و برجسته و بزرگ توجه كنید اگر آنها را از جنبه زیبایی ظاهری بررسی کنید ممکن است هزار عیب روی آنها بتوان گذاشت. بزرگترین دانشمندان برجسته علم پزشکی، هستهای، مورخین، فضانوردان، آنطور نیستند که هنرپیشه نقش اول یک فیلم شوند ولی هنرپیشه نقش اول تاریخ علم و موفق به فتح قلههای مرتفع علمی شدند. بنابراین انسان باید اول خودش را ببیند. البته برخی افراد که در اثر حادثه آسیب دیده اندیا ناهنجاریهایا بد شکلی ها یا عدم تناسب موارد جداگانهای است. ولی به طور قطع میگویم 50درصد جراحیهای زیبایی کاذب است و 50در صد مابقی علامت سوال است و خیلی باید اینها را کنکاش کرد تا بتوان دلیل قانع کنندهای برای عمل پیدا کرد.
آیا كسانی كه برای زیبایی مراجعه میكنند بیمار تلقی میشوند؟
خیر، عمل زیبایی یعنی اصلاح یک موقعیت نامناسب در صورت یاهر جای بدن.
فکر کنید شخصی 50-60 ساله پلکش سنگین شده و پوست و چربی اضافه دارد دیگر نمیتواند مطالعه کند و چشم او خسته میشود ما یک جراحی زیبایی پلک انجام میدهیم ولی این کار را برای یک دختر 20 ساله یا 30 ساله نباید انجام داد و با یک چین کوچک، سریع دو شکاف پشت پلک او بزنیم و زندگی او را زیرورو کنیم. جراحی زیبایی و کشش صورت برای شخصی که سن بالایی دارد خوب است. ناهنجاری مادرزادی مانند گوش برجسته، ابروی تا به تا، پف شدید مادرزادی روی پلک یا لب بزرگ و فک عقب یا جلو، اینها جایگاهشان تعریف شده است ولی بینی که کمی قوز دارد و یا سرمختصر افتادهای دارد واقعا باید راجع به این فکر کرد که آیا میارزد سلامتی فرد را به خطر بیندازیم یا نه. بینی که 80درصد قابل قبول است را به بینی تبدیل کنیم که ممکن است 40درصد هم قابل قبول نباشد!
ما در این علم چه جایگاهی در جهان داریم؟
در جراحی زیبایی بینی شاید رتبه اول را در دنیا داشته باشیم نه فقط به خاطر تعداد بلکه به خاطر نوآوری و تکنیک و رضایت مردم، ولی بطورکلی در جراحی پلاستیک مطمئنا جزء 6 کشور اول دنیا هستیم.
به کسی پیشنهاد جراحی زیبایی کرده اید؟
هرگز، به دستیاران هم در طول آموزش توصیه میکنم که عملی را به بیماران پیشنهاد نکنند و فقط به خواسته بیماران گوش کنند.حتی به یاد دارم زمانی که تازه جراح زیبایی شده بودم یک بیماری به من مراجعه کرد و به محض اینکه کنار من نشست به او گفتم برای جراحی زیبایی بینی آمدی و اتفاقا بینی خیلی بزرگی داشت، گفت نه آقای دکتر مگر بینی من مشکلی دارد؟ گفتم نه مشکلی ندارد. گفتم خوب بفرمایید برای چه کاری آمدی گفت برای خال گوشه صورتم آمدم و خیلی درس بزرگی به من داد. احساس کردم چه اشتباه بزرگی کردم وانسان باید در تمام مراحل از هرکس درس بیاموزد. آن فرد بینی به آن بزرگی را نمیبیند ولی خال به آن کوچکی را در صورت خود میبیند یاد گرفتم که آن چه را که بیمار میخواهد مهم است نه آن چه که من فکرمی کنم. سپس آن بیمار با سوالات خود من را پیچاند و گفت بینی من مگر نیاز به جراحی دارد؟! و گفتم من باب شوخی گفتم، الان به شاگردان خود میگویم حق ندارید به بیماری که کنار شما مینشیند عملی را تحمیل کنید اول بپرسیدبرای چه آمده است، ما باید ببینیم بیمار چه میخواهد و پس از تجزیه و تحلیل واقعا اگر نیازی ندارد او را متقاعد کنیم و اگر درخواستش منطقی و علمی بود به او کمک کنیم .
از مهمترین کارهای حضرتعالی سفر به مناطق محروم کشور و شناسایی بیماران نیازمند به جراحیهای پلاستیک و زیبایی است. ایده سفر به مناطق محروم آن هم با تیم پزشکی تخصصی از کجا سرچشمه گرفت؟
از سال 87 طرح شروع شد و هنوز هم اجرا میشود. به دنبال راه اندازی بخش جمجمه، فک و صورت در دانشگاه شهید بهشتی و تقویت آن و پذیرش دستیار و مراجعه بیماران فراوان از مناطق محروم و اینکه دیدم این افراد با ساک و کیف و وسایل 15 روز به تهران میآیند و در مسافرخانه و راهرو بیمارستانها و مطبها روی زمین میخوابند. به این نتیجه رسیدم که میشود به سراغ آنها برویم و با دستیاران فارغالتحصیل خود تیمی را تشکیل دادم و انشالله به زودی سفر چهاردهم را انجام خواهیم داد.
آنچه در سوابقتان بیشتر از همه درخشان است حضور در جبهه است، خاطرهای از آن دوران دارید؟
در خط مقدم جبهه نجنگیدم و شرکت نداشتم ولی در پشت خطوط جبهه و بیمارستانهای آنجا خاطرات فراوانی دارم. یکی از دردآورترین خاطرات در یکی از عملیاتها بود که مجروحان فراوانی را به بیمارستان گلستان اهواز آورده بودند، من هم دستیار جراح عمومی و مسئول کد و رده بندی اولویت اورژانس مجروحین جنگی بودم و همین طور اولویتها را از 1 تا 100 روی پیشانی مجروحین مینوشتم و آنها رابه اتاق عمل میبردند. پس از پایان کد بندی وقتی برگشتم که مجروحین را برای اتاق عمل بفرستم چند تای اول شهید شده و خیلی خونریزی کرده بودند. اتاق عمل هم از مجروح پر بود. اینها جوانان بین 17 تا 24ساله بودند که با میل، عشق و رضایت خودشان به جبهه آمده بودند و میدانستند که رفتن به جبهه مساوی با مرگ، شهادت و از دست رفتن تمام آمال و آرزوی دنیوی است ولی رفتند و در آغوش ما شهید شدند و همین مسولیت ما را صد برابر سنگین تر میکند که به جیب و راحتی و آسایش شخصی فکر نکنیم. در کنار رزق و روزی حلال که خداوند برای ما مقدر کرده در لباس پزشکی و در لباس سوگند پزشکی، مصدومینی که چشم و دل آنها منتظر مهربانی، محبت و گرفتن شفا از خداست را فراموش نکنیم.
آمارها نشان میدهد در 15 سال گذشته شمار مصرف کنندگان لوازم آرایشی و متقاضیان عملهای جراحی پلاستیک زیبایی، 70 درصد بیشتر شده است. لطفا در این باره کمی توضیح دهید.
بزرگترین سم برای مردم این کشور استفاده از لوازم آرایش است. من در کشورهای آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان درس خواندم و دوره دیدم ولی ندیدم که مردم آنجا حتی یک هزارم مردم کشور ما از لوازم آرایشی استفاده کنند. این لوازم آرایش فقط برای کشورهای جهان سوم و عربهای حاشیه خلیج فارس است تا ما را مسموم کنند. ما این همه زیبایی ظاهری و باطنی داریم. عشق و فرهنگ شرقی با این همه لوازم آرایش و خالکوبیهای نامربوط، اعمال جراحی غیر ضروری مسموم شده است. بهتر است به فرهنگ خودمان برگردیم و کمی به سلامت خودمان فکر کنیم . دختران جوان ما را به جایی رساندهاند که از عدم اعتماد و خدای ناکرده خود باختگی فکر کنند یک گرم از این مواد آرایشی میتواند به او زیبایی بدهد و چیزی به ارزشش بیفزاید. بزرگترین سم برای این مملکت لوازم آرایشی است.
اوج هنر یک جراح زیبایی را در چه میدانید؟
یک عضوی که وجود ندارد درست کند مثل بینی که با تصادف و یا سرطان از بین رفته و بچهای که به دنیا آمده و بینی یا لب ندارد. ما به اصطلاح جراحی زیبایی را، حیاط خلوت جراحی بازسازی میبینیم. برای جراح زیبایی، زیبا کردن یک بینی یا پلک مثل فرصت فراغت دو عمل بازسازی است. یک جراح پلاستیک نمیآید 32 سال درس بخواند که پوست بینی را بالا ببرد و اضافه پلک را بردارد. این قبیل کارها حیاط خلوت جراح پلاستیک است. اوج کار یک جراح زیبایی مربوط به جمجمهای است که دچار ناهنجاری است و 8 تا 10 ساعت زمان میخواهد که مثل اول شود و اوج هنر او در پیوند زدن دستی است كه قطع شده است تا به حالت اول برگردد.
اخیرا یکی از متخصصان جراحی پلاستیک در مصاحبهای گفته بود که در کشور امریکا وقتی شخصی به جراح پلاستیک برای جراحی بینی مراجعه میکند، جراح از وی میپرسد آیا قصد بازی در فیلمهایهالیوود را دارد! که میخواهد دست به چنین اقدامی بزند یعنی در آنجا جراحی پلاستیک بینی برای اهداف و مقاصد خاصی تعریف شده است، اما در ایران جراحی پلاستیک کم کم به جزءلاینفک زندگی دختران تبدیل شده است. نظرتان در این خصوص چیست؟
در کشور ما متاسفانه در سالهای گذشته تب نامیمون و بدی رایج شده و کشور را فراگرفته ولی الان من خبرهای موثقی دارم که کارگردانها میگردند و از بین هنر پیشههایی که عمل زیبایی نکردهاند انتخاب میکنند و با اینکه من جراح زیبایی هستم و کارم کار زیبایی است ولی این را اتفاق میمون و پسندیدهای میبینیم. چون بسیاری از جوانان ما به شوق اینکه بروند و هنرپیشه شوند رفتند و خود را به آب و آتش زدند و بینی را خراب کردند و خیلیها در چاه افتادند و حتی خانه نشین شدند و خیلیها وقتی نزد کارگردانها رفتند برای تست به آنها گفته شده شما به درد هنرپیشه دسته صدم هم نمیخورید و نمیتوانید بازی کنید. این اتفاقات افتاده است ولی خدا را شکر من الان خبرهای بسیار خوبی دارم و الان چندین نفر به من مراجعه کردند که ما بینی را عمل کردیم و میخواهیم به حالت اول برگردانیم برای اینکه کارگردانان بینی عمل شده ما را دوست ندارند و بینی طبیعی میخواهند که البته برگرداندن بینی به حالت اول تقریبا از محالات است.
آقای دكتر اگر اجازه دهید سراغ دوران كودكیتان برویم، كمی از آن دوران برایمان بگویید؛
سال1337 در رامهرمز استان خوزستان متولد شدم. دوران ابتـدایی و راهنمایی را در دبستان هرمزان و دبیرستان امیرکبیر رامهرمز طی کردم. برای دوره دوم دبیرستان یعنی سه سال آخر به اهواز آمدم و در سال 1355 از دبیرستان بزرگمهر اهواز رتبه اول دبیرستان را کسب کردم.
در همان سال درکنکور سراسری شرکت کردم و به لطف الهی در دانشگاه جندی شاپور اهواز در رشته پزشکی قبول شدم.
در خود استان رتبه من زیر10 بود برای اینکه از نظر رتبه معدلی جزء 5 نفر اول در کل استان خوزستان بودم. رتبه و امتیاز بسیار بالایی داشتم و میتوانستم تقریبا تمام دانشگاههای کشور را انتخاب کنم ولی فقط به دلیل خواست مادرم دانشگاه اهواز را انتخاب کردم. ایشان آن زمان گفتند که دوست ندارم از من دورشوی و به تهران، شیراز و اصفهان بروی من دوست دارم کنار خودم باشی، چون فکر میکرد اگر دانشگاه دیگری را انتخاب کنم ممکن است در آن شهر ماندگار شوم. با وجود اینکه شاید میل شخصی خودم دانشگاه تهران، ملی یا دانشگاه شیراز بود ولی به دستور مادرم و به توصیه ایشان انتخاب اول را اهواز زدم. عمل به توصیه مادرم باعث خیریت در زندگی من شد و من در جایجای زندگی کلام شیرین و درست ایشان را حس کردم.
كمی از اولین روز مدرسه و احساستان در آن روز بگویید.
اولین روز مدرسه من با دیگران تفاوتهایی داشت. زمانی که 4 سال داشتم دلم میخواست به مدرسه بروم. برادرم سه سال از من بزرگتر بود و به مدرسه میرفت و من حق رفتن به مدرسه نداشتم ولی چون شوق مدرسه را داشتم از 4 سالگی کتابهای او را تا در مدرسه اش میبردم. مرا داخل مدرسه راه نمیدادند. از ساعت 8 صبح تا 12 ظهر پشت در میماندم و از لابهلای در بازی بچهها را تماشا میکردم تا در مدرسه باز شود و برادرم به خانه بیاید و من کتابهای او را تا دم خانه میبردم. بنابراین من 3 سال قبل از اینکه مدرسه بروم توانستم آن را حس کنم. بالاخره دوران ابتدایی را دردبستان هرمزان رامهرمز که به اسم سردار هرمزان رامهرمزی نامگذاری شده بود گذراندم و تقریبا در تمام مقاطع تحصیلی شاگرد اول یا دوم بودم.
بهترین بازی دوران کودکیتان چه بود؟
آن زمان درمنطقهای ساکن بودیم که 4 هزار متر باغ اطراف آن را گرفته بود. بنابراین تمام تابستان را در باغ و کوچه باغ میگذراندیم و با دوستان و همکلاسیها در طبیعت و محیط بسیار بزرگ و آزاد بازی میكردیم.
بهترین داستان کتابهای درسی از نظر شما كدام بود؟
حسنک کجایی، برای من بسیار شیرین بود بهخصوص که در خانه هم مرا حسن صدا میزدند. «حسنک کجایی؛ دیر وقت بود و خورشید به نوک کوههای مغرب نزدیک شده بود، اما از حسنک خبری نبود». آن زمان تمام کتاب را حفظ بودم. درسها را دوست داشتم و یاد میگرفتم. مثلا شعرهای نظیر گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهن گرفتن آموخت و دیگر شعرهایی که ملکه ذهن من شده بودند. من تمام مسیر مدرسه تا خانه را پیاده میرفتم و آنها را زیر لب زمزمه میکردم. آن زمان وسیله ایاب و ذهاب نداشتیم و 4 بار به مدرسه میرفتم یک بار صبح و ظهر برای ناهار به خانه بر میگشتم و بعدازظهر میرفتم و غروب برمی گشتم. 80 درصد بازیهای کودکیام هم در همین مسیر و با همکلاسیهایم بود. بهخصوص که خیلی وقتها من مبصر صف بودم و برای اینکه بچهها اذیت و شیطنت نکنند یک صف تشکیل میشد و من به آن نظم میدادم.
شما با وجود مشغله زیاد به شعر هم نگاهی دارید؟
بله، تقریبا از همان سنین کودکی به شعر علاقه داشتم و وقتی برادر بزرگم شعر میخواند من آن را حفظ میکردم بدون اینکه آن شعر را ببینم. مثلا «زمستان بود، فصل روسفیدیها، برون افتاده پیدا بود دندانهای سرما»، این شعر برای یک شاعر رامهرمزی به اسم دکتر قدمعلی صرامی بود که الان استاد دانشگاه هستند. این شعر را در 5 سالگی حفظ كردم بدون اینکه مدرسهای رفته باشم. این شعرها را همینجور میخواندم و حفظ میکردم. طبیعتا که بزرگتر شدم خودم سراغ شعر آمدم و دیدم جذابیت خاصی دارد و سعی کردم کتاب مولانا، حافظ، سعدی، خیام، باباطاهر و مقداری از اشعار شمس تبریزی، عطار و شعرای معاصر مانند سهراب سپهری را بخوانم.
بهترین توصیف از معلم دوران مدرسهتان چیست؟
همه معلمان مدرسه را به استثنای یکی از آنها که خیلی خشونت به کار میبرد، دوست داشتم، بهخصوص معلمین کلاس اول واقعا با بچهها مثل پدر رفتار میکردند. موثرترین معلم دوران زندگی من در دوران دبیرستان معلم جبر بود. ایشان خیلی از نظر علمی سختگیر بود ولی همیشه به شاگردان میدان میداد ایشان طوری من را تقویت کرد که من مسئله جبر را خودم مینوشتم. خیلی سخت است که دانش آموز نهم دبیرستان بیاید و مسئله جبر بنویسد. اغلب نمرات جبرم 20 بود. زمانی که معلم مسئله جبر را پای تخته مینوشت 2 یا 3نفر بودیم که آن را حل میکردیم. اگر الان بدانم کجا هستند حتما به سراغشان میروم و پای ایشان را بوسه میزنم. ایشان باعث جهش در زندگی من شدند یعنی به من فرصت دادند و من هر روز یک مسئله جبر پای تخته مینوشتم و ایشان به بقیه بچهها میگفتند این مسئله را حل کنید و آنها نمیتوانستند و خود او آن را حل میکرد و بعد از من میپرسید منظورت همین بود و تقریبا در طول سال تحصیلی بیش از 50 مسئله جبر نوشتم و به ایشان دادم.
برای لحظات تنهایی چه کتابی را انتخاب میکنید؟
کتاب تاریخ و شعر. خیلی به آنها علاقه دارم و هنگام سفر حتماً دو کتاب در رابطه با این موضوعات را با خودم میبرم.
بهترین فیلمی که دیدهاید.
فیلمهای خوب بسیاری تماشا کردم. «از کرخه تا راین» جزء بهترین فیلمهایی است كه دیدم و بسیار زیاد در زندگی من تاثیر گذاشت. همچنین «آژانس شیشهای»، «دوئل» و «مردی برای تمام فصول». فیلمهای تاریخی برایم بسیار جذاب هستند، «روز فرشته» از نظر اخلاقی، دنیوی و اخروی خیلی تاثیرگذار بود.
انگیزهتان از انتخاب رشته پزشكی چه بود؟
هیچوقت مسائل مادی ملکه ذهن من نبوده و فکر این را نداشتم که بروم و در جایی درس بخوانم که پول در بیاورم همیشه میخواستم جایی درس بخوانم که قلههای آنجا را فتح کنم و سعی كردم برای تحصیل همیشه رشتهای را انتخاب کنم که به آن عشق و علاقه داشته باشم. بنابراین زمانی که رتبه بالایی را در دیپلم تجربی کسب کردم و بهترین رشته آن پزشکی بود، آن را انتخاب کردم. ولی به این فکر نكردم كه پردرآمدترین و مشهورترین انسان شوم، بلكه فکر کردم قلههای این رشته را فتح کنم.
از دوران دفاع مقدس برایمان بگویید.
2 سال بعد از ورود من به دانشگاه، انقلاب شد و من جزئی از انقلاب بودم و آن را همراهی میکردم. در نهایت انقلاب به ثمر نشست و پس از آن جنگ شروع شد. بنابراین همه چیز را زمین گذاشتم و جزئی از جنگ شدم و تمام سلولهای من سلول جنگی و دفاعی شد. یعنی به جای کار تحقیقاتی جان و سلولهایم را در قالب جنگ ریختم و یک جنگجو در لباس پزشکی شدم. بنابراین طاقت خودم را بالا بردم چراکه بعضی روزها تا 5 رزمنده ممکن بود در آغوش من شهید شوند. تصور كنید 500 تا 1000 مجروح میآوردند در جایی كه امکانات محدود بود. تقریبا از سال 4 دانشگاه، پزشکی من به پزشکی جنگ و جبهه، دفاع از کیان مملکت تبدیل شده بود و من پزشک جنگی شدم. در زمان جنگ دانشنامه پزشکی را گرفتم. در سال 62 درست در میانه جنگ و زمانی که آبادان، خرمشهر و دهلاویه را پس گرفته بودیم و اقتدار خود را نشان داده بودیم باز هم وارد رشتهای شدم که با جنگ قرابت داشت؛ جراحی عمومی، به دلیل اینکه در رشته پزشکی رتبه ممتازی را کسب کرده بودم بدون رفتن به سربازی مجاز شدم که وارد رشته جراحی عمومی شوم. پس از 5 سال رشته جراحی عمومی را در دانشگاه اهواز و در كانون عملیات و جبهه به پایان رساندم و جراحی هزاران مجروح یک سند آبرو و اعتبار علمی برای من شد، چرا که وقتی کتابهای خارجی را میخواندم میدیدم آنها صد مجروح جنگی را عمل کردند و مقالههای بینالمللی نوشتند درحالیكه من هزاران عمل جراحی با استادانم انجام دادم و 80 درصد عملها را به تنهایی انجام میدادم و از این بابت به خود میبالیدم. چون توانسته بودم مرحمی بر زخم جنگجویان جبههها بگذارم و پشت سر عزیزانمان که از پیر و جوان میجنگیدند در رکاب باشم و خدا را شکر من طب دفاع از سرزمین و طب جراحی را با این نشان مهر زدم و به آن افتخارمی کنم. جراحی عمومی را درست در پایان جنگ به اتمام رساندم و باز به لطف الهی و به مدد دعای اساتید رتبه اول جراحی کشور را فقط به واسطه جبهه و جنگ بهدست آوردم. حدود 60 درصد سوالات امتحان مربوط به جبهه و جنگ بود. بنابراین نه تنها چیزی را در جبهه از دست ندادم بلکه تجربیات فراوانی هم به دست آوردم. همدم و همصحبت خیلی از شهیدان و رزمندگان شدم و از سراسر کشور اساتید برجسته به جبهه میآمدند و تجربیات خود را به ما انتقال میدادند. یاد حرف مادرم افتادم که به من گفتند اهواز را انتخاب کن من اگر دانشگاه شیراز یا تهران را انتخاب میکردم قطعا در بطن جبهه و جنگ نبودم و رتبه اول جراحی عمومی را کسب نمیکردم.
روند تحصیلی خود را چگونه ادامه دادید؟
بعد از آن به دلیل اینکه رتبه اول جراحی عمومی کشور را كسب کردم اختیار داشتم که رشته فوق تخصصی را دوباره بدون طی دوران سربازی شروع کنم و بلافاصله دوره جراحی پلاستیک را به لطف الهی شروع کردم و با توجه به این که 50درصد رشته جراحی پلاستیک هم ترمیم ضایعات و صدمات جنگی، سوختگی و تصادفات بود باز هم رشته تخصصی من در خدمت جبهه و جنگ شد. طی سه سال در مرکزعلوم پزشکی ایران به این آموزش پرداختم و توانستم به لطف الهی با موفقیت امتحانات را پشت سر بگذارم و با رتبه بسیار عالی در همان سال قبول شوم و پس از آن به دلیل رتبه خوبی که داشتم توانستم بورسیه کشور انگلستان در رشته فوق تخصصی را اخذ كنم. پس از یک سال تحصیل در انگلستان به اهواز برگشتم، درست همان جایی که مادرم گفته بود و آنجا سه سال در کسوت استادی بودم. برگشتم به جایی که دوران کودکی و طب پزشکی عمومی وجراحی و جبهه و جنگ را گذرانده بودم. سعی کردم دین خودم را به استان و کشورم ادا کنم. در سال 1375 به دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی به عنوان رییس بخش جمجمه، فک و صورت و سپس به بیمارستان 15 خرداد پیوستم. در سال 75 چون مدرک فوق تخصص جراحی فک و صورت را از انگلستان داشتم طبیعتا ریاست بخش جراحی جمجمه، فک و صورت و آموزش دستیاران فوق تخصصی جراحی پلاستیک در این زمینه به من واگذار شد و سعی کردم که آخرین علوم دنیا را در رشته جراحی پلاستیک و جمجمه و فک و صورت به دستیاران آموزش دهم.
از سال75 تا كنون در گروه جراحی پلاستیک دانشگاه بیش از 50نفر در این زمینه فارغالتحصیل کردیم که در سرتاسر کشور مشغول انجام فوق تخصصی در زمینه جراحی پلاستیک و ترمیمی فک و صورت و بازسازی هستند و این از افتخارات من است که توانستم با همکاری سایر اساتید در دانشگاه شهید بهشتی در گروه جراحی پلاستیک به عنوان عضوی کوچک این خدمات را به جامعه پزشکی و دانشگاهی کشور ارائه دهم تا روشهای جراحی جدید فراوانی را به دنیا عرضه کنیم و توانستیم همسنگ کشورهای پیشرفته دنیا باشیم و درعین اینكه کشور ما جزء 5 کشور اول دنیا در رشته جراحی پلاستیک و ترمیمی و تحقیقاتی است، دانشگاه شهید بهشتی هم بتواند این وظیفه مهم خود را انجام دهد و باعث درمان بسیاری از نیازمندان در سطح کشور شود.
والدینتان چه نقشی در موفقیت شما داشتند؟
در دوران کودکی من، پدر بسیار تاثیر داشتند. بارها به مدرسه میآمدند و پشت کلاس در میایستادند و من فقط کت ایشان را از پشت شیشه میدیدم و چون دوست نداشتند که من متوجه آمدنشان شوم به معلم میگفتند جلیل را صدا کن كه درس جواب دهد و من فقط سایه و کت ایشان را میدیدم و هیچ وقت هم نمیگفت من به مدرسه آمده بودم مثلا میگفت کلاغ امروز خبر داده که درست را خوب جواب دادی و یک جایزه برای من میگرفتند! زمانه ناسازگار، ایشان را در سیزده سالگی از من گرفت و از آن به بعد مادرم نقش مادر و پدر را برایم بازی کرد.همزمان برادر بزرگم نقش رهبری و تربیت مرا در کنار مادر به عهده گرفت و مشوق اصلی تحصیلم بود و بعد از ازدواج، همسرم بزرگترین نقش را در زندگیم داشتند. همسر من دکتر نازنین دوایی هستند. همسرم پزشک عمومی و مشاور خانواده هستند و کار روانشناسی بالینی هم انجام میدهند.
سرگرمی مورد علاقه.
غیر از شعر نوشتن و مطالعه کتابهای تاریخی اگر فرصتی دست بدهد به کشاورزی میپردازم. چون دوران شیرین کودکی را با پدرم بودم و ایشان در کنار کار اداری که داشتند به عنوان کارمند شهرداری روزهای پنجشنبه و جمعه را به کار کشاورزی و کاشت گل و درخت و مرکبات میپرداخت و من نیز او را همراهی میكردم. الان هم همین علاقه را دارم و زمانی که فرصت داشته باشم، کارهای کشاورزی را انجام میدهم.
اولین و آخرین كتابی كه نوشتید.
اولین کتاب «جراحی پیوند پوست» و آخرین کتاب بخشی از یک کتاب جراحی زیبایی است که در آمریکا نوشته شده و در سال 2014 چاپ شد و یک بحث آن را من نوشتم و جدیدترین کتاب «جراحی زیبایی در دنیا» است.
شیرینترین لحظه زندگی.
لحظات شیرین زیادی در زندگی داشتهام. شیرینی زندگی من زمانی است که پای مادرم را ببوسم.
مهمترین دغدغه ذهنی شما درحال حاضر چیست؟
فقط جوانان کشورم. فکر میکنم که من و امثال من هر چه در توان داشتیم و داریم از زمان کودکی و جبهه و جنگ و بعد از آن داریم پیاده میکنیم و دوست دارم جوانانی که الان جوانی میکنند لذت آن را ببرند ولی یادشان باشد این مملکت به دست آنها سپرده میشود. در واقع آینده کشورم ذهن مرا مشغول میکند.
یک روز کاری دکتر عبدالجلیل کلانتر هرمزی چگونه است؟
صبح بعد از نماز سعی میکنم در کنار خانواده صبحانهای بخورم .بعد به دانشگاه میروم. معمولا بعضی از روزهای هفته 5 عمل را در دانشگاه انجام میدهم و دو روز در هفته دو عمل 8 ساعته روی جمجمه انجام میدهم یعنی درست از 9 صبح تا 4 بعدازظهر در روزهای فرد اگر فرصت داشته باشم معمولا 5 بعدازظهر به بعد در بیمارستان خصوصی، دو یا سه عمل انجام میدهم. بعدازظهر روزهای زوج هم از ساعت 4 تا 11 شب به مطب میروم و از ساعت 11 تا 1 شب مقاله مینویسم و کارهای تحقیقاتی را انجام میدهم و معمولا ساعت یك و نیم بامداد هم به خواب میروم.
نظرتان را راجع به این واژهها بیان كنید.
دکتر قریب
اسطوره تخصصی اطفال و فردی که توانست پزشکی اطفال کشور را تغییر دهد.
دکترسید حسن قاضیزاده هاشمی
پزشکی که هم در طبابت موفق است و هم توانسته گامهای بلند و استواری در رسیدن به اهداف بلند کشورمان در فقرزدایی و بیماری زدایی پزشکی داشته باشد و ما را به آن طب رایگانی که در زمان انقلاب به مردم قول داده بودیم برساند.
زیبایی
یکی از هزاران صفت خدای بزرگ است که به عنوان یک ودیعه نزد بندگانش گذاشته و در دو بعد سیرت زیبا و صورت زیباست. ولی سیرت زیبا ثروت بالاتر و بزرگتر همیشگی و جهان شمولتر است و سودش به خیلیها میرسد و آن زیبایی ظاهری هم از نعمات خداوندی است که در کنار آن سیرت زیبا میتواند درخشان باشد.
بینی
یکی از خلقتهای بزرگ خداوندی است که اگر ما بخواهیم کم به آن فکر کنیم گمان میکنیم یک پوست و گوشت و استخوانی است که باید کوچک و بزرگ کرد ولی در بینی رازی نهفته است که اگر هزاران سال بشر به آن فکر کند نمیتواند به آن راز برسد و ما الان به یک هزارم شاید هم یک میلیونم آن رسیدیم. خداوند به بشر علم آن را هم داده که اگر خدایی ناکرده کجی و ناراستی در آن به وجود آمد بتوان آن را اصلاح کرد.
مادر
خدای روی زمین
نوروز
فصلی است که خدا به بشر تلنگر میزند که اگر شما سه فصل را در خواب، برگریزان، سرما و خمودگی درون خود بودی بیرون بیا و ما سالی یک بار به طبیعت، خلقت و وجودمان، لباس نو تن میکنیم. تو خود حجاب خودی خواجه از میان برخیز کمی فکر و دل خود را نوروزی کن و ببین چقدر به تو خوش میگذرد.
پیام آخر
کشور ما کشور جوانی است. ما چندین هزار سال تمدن را پشت سر داریم یک دنیای بزرگ و لایتناهی هم داریم که امروز در عصر ارتباطات در کمتر از هزارم ثانیه همه از همه اطلاعات هم با خبر میشوند. ولی یادمان نرود که ایران وطن ماست ما بدون یک کشور قدرتمند ، شریف و یک کشور با آبرو نمیتوانیم در دنیا سرمان را بالا بگیریم و سرنوشت خیلی از کشورهای دیگر دنیا را دیدیم که استقلال و آزادگی خود را فروختند و بندگی کشورهای دیگر را پذیرفتند البته به جایی هم نرسیدند. اگر روی پای خود نایستیم در همه عرصهها پزشکی، علم، فضا، غذا، انرژی و نوآوری نداشته باشیم رو به نابودی خواهیم رفت. تاریخ نشان داده که مردم این کشور حلقه بندگی را بر گردن نمیپذیرند. اگر ژاپن و آمریکا الان در تکنولوژی آقایی دنیا را میکند، اگر آلمان حرف اول صنعت را میزند، جوانان آنها به تحقیق و علم میپردازند. زیرزمینهای آنها پر از دانشمندانی است که ما آنها را نمیشناسیم و فقط ظاهر آنها را میبینیم. الان دانشمندان ژاپنی آخرین علم دوربین و کامپیوتر و فضا را درست میکنند. دانشمندان آمریکایی آخرین اسلحه و تکنولوژی و آلمانیها آخرین تکنولوژی رادیولوژی و سی تی اسکن و خودرو. این کارها را چه کسی انجام میدهد؟ جوانهای ما باید به خودشان بیایند و به فکر مملکت باشند و اگر ما این کار را انجام ندهیم میشویم یک مملکت مصرف کننده که عین کودک گرسنه منتظر غذا هستیم. جوانان اگر امروز به فکر نیفتند پس فردا دنیای سیاه و پوسیدهای روبروی آنها است که آرامش و آسایش خودشان را مختل خواهد کرد. ولی من فکرم به عقل و دست و بازوی جوانانی است که به آنها دل بستم و آینده بسیار روشنی را پیش رو میبینم و این تنها آرزو نیست بلكه ته دلم گواهی از آن وجود دارد.