Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1403 - 22:40

30
اسفند
شعر، شعور و بهار

شعر، شعور و بهار

نوروز و آمدن بهار و طراوت دوباره طبیعت مورد توجه همه شعرای فارسی زبان بوده و هر یکی با توجه زمینه فکری خود به نوعی به وصف نوروز و جلوه‌‌های زیبای طبیعت پرداخته‌اند.

شعر از فریدون مشیری

بوی باران بوی سبزه بوی خاک

شاخه‌‌های شسته باران خورده پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگ‌های سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه شوق پرستو‌‌های شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می‌رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه‌‌ها و دشت‌‌ها

خوش به حال دانه‌‌ها و سبزه‌‌ها

خوش به حال غنچه‌‌های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

ای دل من گرچه در این روزگار

جامه رنگین نمی‌پوشی به کام

باده رنگین نمی‌نوشی زجام

نقل و سبزه در میان سفره نیست

جامت از آن می که می‌باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

استاد شهریار

از همه سوی جهان جلوه او می‌بینم         

جلوه اوست جهان کز همه سو می‌بینم

 چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل   

  آن نگارین همه رنگ و همه بو می‌بینم

استاد شهریار

ای وطن آمده بودم به سلام نوروز    

 مگرم کوکب اقبال تو تابد پیروز

آمدم در پی آن کوکب آفاق افروز         

 لیک از این غمکده رفتم همه درد و همه سوز

دگر ای مادر غمدیده بخون زیور کن     

جشن نوروز بهل، شیون شهریور کن

سعدی شیرازی

برآمد باد صبح و بوی نوروز                 

به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال         

همایون بادت این روز و همه روز

خیام نیشابوری

بر چهره‌ی گل نسیم نوروز خوش است             

بر طرف چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه بگویی خوش نیست       

خوش باش ومگو ز دی که امروزخوش است

حافظ شیرازی

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی          

از این باد آر مدد خواهی چراغ دل برافروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی      

به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

نظامی گنجوی

بهاری داری از وی بر خور امروز      

   که هر فصلی نخواهد بود نوروز

گلی کو، را نبوید، آدمی زاد           

چو هنگام خزان آید برد، باد

مولوی

ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی               

 چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی

خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی          

همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی

 

برچسب ها: شعرهای نوروزی، شعر مولوی، شعر سعدی شیرازی، شعر استاد شهریار، شعر نظامی گنجوی، شعر حافظ شیرازی، شعر خیام نیشابوری، شعر فریدون مشیری تعداد بازديد: 750 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز