Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 7 اردیبهشت 1403 - 02:38

29
آبان
سفره ما

سفره ما

عصر با مادرم به خیابان رفتیم. یک آقا کنارِ خیابان سفره می‌فروخت. سفره او مثلِ سفره خانه ما بود. من با خوش‌حالی به مادر گفتم: «سفره ما! سفره ما!» مادر سرش را تکان داد و لبخند زد.

داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصویرساز: سحر‌حقگو

 

عصر با مادرم به خیابان رفتیم. یک آقا کنارِ خیابان سفره می‌فروخت. سفره او مثلِ سفره خانه ما بود.

من با خوش‌حالی به مادر گفتم: «سفره ما! سفره ما!»

مادر سرش را تکان داد و لبخند زد.

آن آقا با مهربانی به من نگاه کرد. بعد دستش را تکان داد و خندید.

من فکر می‌کنم او هم مثلِ من خوش‌حال بود که همه می‌توانند از توی سفره ما غذا بخورند.

 

برچسب ها: داستان، داستانک، سرگرمی کودکان، سرگرمی کودک، داستان کوتاه، داستانک کودک، داستان کوتاه کودکان تعداد بازديد: 631 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این داستانک چیست؟

فیلم روز
تصویر روز