Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
سه شنبه 4 اردیبهشت 1403 - 23:18

6
آذر
هم قصه هم بازی با انگشت: لاك‌پشت‌ها

هم قصه هم بازی با انگشت: لاك‌پشت‌ها

پنج تا لاك‌پشت بودند. اولی گفت: «من آن‌قدر آهسته راه می‌روم كه مورچه‌ها با من دوست شده‌اند.» دومی گفت: «من آن‌قدر آهسته راه می‌روم كه كرم‌ها با من دوست شده‌اند.»

قصه: فریبرز لرستانی «آشنا»؛  تصویر: سحر حقگو

 

پنج تا لاك‌پشت بودند. اولی گفت: «من آن‌قدر آهسته راه می‌روم كه مورچه‌ها با من دوست شده‌اند.»

دومی گفت: «من آن‌قدر آهسته راه می‌روم كه كرم‌ها با من دوست شده‌اند.»

سومی گفت: «من آن‌قدر آهسته راه می‌روم كه كفشدوزك‌ها با من دوست شده‌اند.»

چهارمی گفت: «من آن‌قدر آهسته راه می‌روم كه حلزون‌ها با من دوست شده‌اند.»

پنجمی گفت: «من آن‌قدر آهسته راه می‌روم كه خواب با من دوست شده است.»

بقیه لاك‌پشت‌ها به او نگاه كردند. لاك‌پشت پنجمی خواب بود و می‌گفت: «خُر، پُف، خُر، پُف».

 

برچسب ها: داستانک، داستان کودک، قصه کودک، قصه و بازی با انگشت، قصه لاک پشت تعداد بازديد: 1410 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این قصه چیست؟

فیلم روز
تصویر روز