Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1403 - 01:46

17
آذر
من و پروانه

من و پروانه

پروانه آمد توی اتاق. روی روسری مامان نشست. روی جیب پیراهن بابا نشست.

داستانک: فریبرز لرستانی«آشنا»

 

پروانه آمد توی اتاق. روی روسری مامان نشست. روی جیب پیراهن بابا نشست. بعد هی توی اتاق چرخید و چرخید. من ناراحت شدم و گفتم: «پروانه بدجنس، چرا روی من ننشستی.»

یك دفعه بابا و مامان با صدای بلند خندیدند. من به آنها گفتم: «چرا به من می‌خندید؟!» مامان گفت: «به تو نمی‌خندیم. پروانه با تو بازی می‌كند. روی سرت نشسته.»

من از پروانه خجالت كشیدم. اصلا حرف نزدم. اما پروانه آمد جلوی صورتم بال بال زد و تندی پرید. من هم با صدای بلند خندیدم و به دنبالش دویدم. تازه بابا و مامان باز با صدای بلند خندیدند.

 

برچسب ها: داستانک، سرگرمی کودک، قصه کودک، داستان کوتاه کودک، قصه من و پروانه تعداد بازديد: 818 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این داستانک چیست؟

فیلم روز
تصویر روز